نگارینا ، بهر معنی تمامی


دل از وصل تو یابد شاد کامی

بقامت حسرت سرو بلندی


بطلعت غیرت ماه تمامی

ثغوزک مثل عقدالدر حسنا


و عقدالدر متشق النظامی

و مجهک کالهلال اذاتبدی


یشق سناه اودیةالظلامی

خور تابان ، که سلطان نجومست


کند پیش جمال تو غلامی

پریروی و پری خویی و با ما


نه جفت جامه و نه یار جامی

جبینک ساطع کالبرق ، منه


جفونی هاطلات کالغمامی

و جفنک لیس یدعی الجفن الا


و فی الحاظه عمل الحسامی

ببوس و غمزه همچون نوش و نیشی


بجعد و طره همچون صبح و شامی

اگر رویم چو زر پخته کردی


سزد ، زیرا ببر چون سیم خامی

یمللنی فراقک کل میل


علی لهب شدید الاضطرامی

ابیت و فی جفونی ماء حزن


و ما بینالضلوع نطی غرامی

تو ، ای موی نگار ، از روی معنی


همه مشکی ، اگر چه زلف نامی

معطر کرده عالم را نسیمت


مگر خلق شهنشاه انامی

کریم فی السخا کفیه بحر


خضیم زاخر الامواج طامی

شعارنهاه للایام زین


و حصن علاء للاسلام حامی

برای او جهان ملک روشن


بسعی او درخت عدل نامی

جناب فرخ او زایران را


شده چون خطهٔ کعبه گرامی

صفاءالبشر من لعناه بادا


و غیثالبر من غیاه حامی

و منه الملک محمل النواحی


و منه الشرع مرعی الذمامی

خداوندا ، تویی کزداد و دانش


امور دولت و دین را قوامی

جهان را آسمان افتخاری


هدی را آفتاب احترامی

ولیک فی سعود و ابتهاج


و خصمک فی عناء و اغتمامی

فهذا ساحب ذیل الامانی


و هذا شارب الکاس الحمامی

نه همچون عزم تو شمشیر هندی


نه همچون رای تو شعر ای شامی

ظفر با تو خرامد ، هر کجا تو


ز بهر نصرة ملت خرامی

فدیتک قد عمرت برغم دهر


بناء مفاخر بعد انهدامی

فمنک ملکت ناصیة المباعی


ومنک بلغت قاصیةالمرامی

مرا پیرایهٔ امنی و یمنی


مرا سرمایهٔ نامی و کامی

جهان پر بند و دام حادثانست


مرا اصل امان زان بند و دامی

بقیت منعما و حماک کهف


یلوذ به جماهیر الانامی

و قدرک راسخ البیان راس


و مجدک شامخ الار کان سامی